دریا
با نزدیک شدن به پایان تابستان و بازگشایی مدارس گلایه های آوا شدت گرفت که به خاطر شما پارسال هم شمال نرفته ...
در نتیجه با وجود اینکه بابا هم خیلی گرفتار بود با بهبود نسبی شما راهی دریا شدیم
ساعت پنج صبح راه افتادیم که شما تو راه بخوابی و کمتر اذیت بشی
تقریبا هشت هم رسیدیم ،یک سال بود که خونه خالی بود و باید حسابی تمیز میشد که کار بسیار مشکلی بود با وجود شما که دائم میخواستی بیای وسط آب و جارو...
روز اول بسیار بسیار گرم بود و تصمیم گرفتیم فرداش برگردیم،اما غروب نم نم بارون شروع شد و دو روزی هوا عالی شد که با شدت گرفتن بارون و باریدن بی وقفه در روزهای بعد حسابی حالمون گرفته شد...
اینجا مثل آقا ها چهار زانو نشستی کنار سفره صبحانه
بدو بدو تو حیاط برای شما که همواره در آپارتمان زندگی کردی تجربه جالبی بود
ماسه بازی و بدو بدو ...
خسته و کوفته از شیطونی ...
چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.............
مایو پوشیدی اما اجازه نیافتی بری تو آب چون هوا پس بود...
یک هفته که از سفر چهار نفرمون گذشت و با ادامه بارندگی کم کم حوصله مون سر رفت اما آوا حاضر به برگشتن تبود که دایی مجید و شیما جون به ما پیوستن و خوشحالمون کردن ...
مشارکت و کمک شما در زمینه های مختلف در سفر ستودنی بود...
وقتی دو تا آدم بزرگ دارن حیثیتی تخته بازی میکنن و یه آقایی میاد مهره ها رو جمع میکنه اونا حاضرن از موبایلشون بگذرند و مهره رو پس بگیرن ...
سفرمون ده روز طول کشید ،اما متاسفانه ختم به خیر نشد چون اول آوا و بعد شما سرما خوردین
هر دو تون رو بردیم درمانگاه متل قو
دکتر که آوا رو ویزیت کرد یه خانم دکتر خوب و دقیق بود و بهش فارمتین داد و بهتر شد اما دکتر شما ....
یه آقای بسیار بیسواد بود که با تجویز سفکسیم بی دلیل و زود هنگام باعث شد دچار یک بیماری شدید و سخت بشی که تا مدتها پس از برگشتنمون از سفر هنوز دزگیرشیم