هشت ماه ،تموم
عزیز دل مادر هشت ماهگی به پایان رسید و شما وارد ماه نهم زندگیت شدی...
در این ماه به صورت روزانه پیشرفت میکنی به صورتی که غروب که بابا میاد خونه میگه ای واییییی این کارو کی یادگرفته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی هشت ماه و نیمه شدی دیگه میتونستی با گرفتن لوازم بایستی و تو خونه راه بری....
همچنین تا پایان این ماه هشتا دندون خوشگل درآوردی (ما شا ا... )
قربون چشمای شیطونت نمک
ولی خواهرت بسیار از دستت شاکیه....
ازدست شما آسایش نداره ،مرتب میری سر کشوهاش و وسایلش رو به هم میریزی...
لوازم التحریرش رو گاز میزنی....
بعدم یه جوری نگاه میکنی انگار هیچ کار بدی نکردی!!!!!!!!!!!!!!
تازه گاهی جزوه ها و دفتراشم پاره میکنی....
تا یادم نرفته بگم که اینعکس ها ساعت دو بعد از نیمه شب گرفته شده...
اما بعضی وقتام با اسباب بازی های خودت بازی میکنی...
اینم مربوط میشه به تکرار تاریخ...
این جوجو طلایی ها از هفت هشت سال قبل که آوا باهاشون بازی میکرد تا الان بزرگ نشدن!!!!!!!!!!!!!!!