آریا مهانیانآریا مهانیان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

پسر آریایی من

جشن تولد

1392/6/15 16:23
نویسنده : مادرت
1,681 بازدید
اشتراک گذاری

 

آریا جونم شما هم مثل همه کوچولوها اولین کادویی که صبح روز یکسالگیت دریافت کردی واکسن ام ام آر بود....

شما مثل یک آقای متشخص بدون گریه و زاری و آه و فغان درد واکسن رو تحمل کردی و فقط خیلی جدی به خانم پرستار نگاه کردی ....تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

من ترسیدم واکسن اذیتت کنه پس جشن تولد کوچیک و خودمونیت رو با یک هفته تاخیر برگزار کردم...

این تصویر چند دقیقه قبل از رسیدن مهمونها گرفته شده...تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

قسمتی از تزئین خونه                         تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 شام                            محصل

افتتاحیه کیک                      

کیک اسمورفی قبل از رونمایی افتتاح شده...


تلاشی مذبوحانه و بی ثمر برای اینکه کلاه سر شما بگذاریم...

 

و در آخر این آوا بود که فداکاری کرد و کلاه سرش رفت

وسپس کیک اسمورفی و لوازم مربوطه به اضافه مهماندار زیبا با لباس اسمورفی...

کادوی آوا برای دادش کوچولو

کادوی مامان مینا که شدید مورد استقبال شما قرار گرفت

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدعمه زهرا هم یه لباس خوشگل برات خرید که در اولین فرصت باهاش ازت عکس میگیرم و میزارم تو وبلاگت دایی مجید و شیما جون و دایی محسن برات سکه گرفته بودن مامانی بابایی و مادر بزرگ بابا مهران کادوی نقدی دادن تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

و البته برای خواهر عزیزت هم بد نشد چون همه برای آوا هم هدیه  گرفته بودن...

من و بابا از طرف شما از همه تشکر کردیم ،و آوا به جای شما همه رو بوسید...

راستی مامان بابا برات یه گردنبند و زنجیر خریدن ضمن اینکه مامان مهنوش وبلاگت رو که تا حالا فرصت درست کردنش رو نکرده بود در طول دو هفته برای تولدت آماده کردکه البته قابل شما رو نداشت...

پسرم برای تولدنت خیلی ایده زیبا و جالب تو سرم بود اما منو ببخش که فرصت عملی کردنش رو نیافتم

آخه ما شا ا... تو خیلی شیطون و بلا شدی ضمن اینکه بد به من وابسته ای و دائم تو آشپزخونه زیر دست و پای من میپلکی...

یعنی من در یخچالو باز میکنم میبینم جلو تر از من سرت تو یخچاله،در هر کابینتی که قفل کودکم داره باز میکنم و....

انشا... سال بعد که بزرگتر و آقا تر شدی با کمک هم میترکونیم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مروارید
25 شهریور 92 19:55
آریای جیگر... تولدت مبارک... مامانت با اینکه همش دنبال تو می دوئه سنگ تموم گذاشته... می بوسمت عزیزم دلم برای اون خنده های خوشگلت تنگ شده...








مرسی خاله جون منم برات تنگ شده....




شبنم
31 شهریور 92 17:14
ای جونممممممممممممممم قشنگ خاله. ماشاالله چقدر بزرگ شدی عشق کوچولوی من. تولدت و وبلاگت با کلی تاخیر مبارک جوجوی نازم